در باب عکاسی پرتره چالشهای زیادی وجود دارد. اولین و بزرگترین چالش پاسخ به این سوال است که: پرتره چیست؟ سلف پرتره کدام است؟ آیا پرتره باید لزوما چهره فرد را در تصویر جای دهد یا باید به صاحب عکس شباهت داشته باشد؟ کاربرد پرتره چیست؟
کاربردهای مختلف پرتره و اضافه شدن مفاهیمی چون سلف پرتره و سلفی، پاسخ به این سوالات و بسیاری از پرسشهای دیگررا در این مورد دشوار میکند. شاید با محدود کردن دامنه پرسش به عکاسی، کار کمی سادهتر شود، اما آیا میتوان به سادگی از سلفپرترههای هنرمندان بزرگ تاریخ و مفاهیم و تئاویل مرتبط با آن گذشت؟ چگونه باید بیش از نود سلف پرتره رامبراند و بیش از سی و شش پرتره ونگوگ را بررسی و تفسیر کرد؟ در دسترس بودن، میتواند تنهاترین و مهمترین دلیل خلق این تعداد سلف پرتره از این هنرمندان باشد؟ بگذریم از این که مورد که چرا رامبراند در اوج تنگدستی خود را در جامه شاهی تصویر میکند یا چرا آلبرشت دورر خودش را در هیبت مسیح به تصویر میکشد. یا سیندی شرمن خودش را نماینده تمام زنان هم عصر خود جلوه میدهد.
از این موارد تکراری هم بگذریم که اولین سلف پرتره تاریخ را چه کسی و چرا تصویر کرد و چرا در فلان عکس افرادی که موضوع پرتره هستند، یک قاب عکس را هم برای ثبت در تصویر به دست میگیرند.چرا باید در روزگاری از مردگان پرتره بگیرند یا استدلال ملاهادی سبزواری چگونه بعد از ثبت پرترهاش با شکست مواجه میشود.
پرتره، دنیایی است پر از چالشهای فراوان و من هم به هیچ عنوان قصد ندارم اینجا به پرسشی پاسخ بدهم یا اصولا پرسشی چندان جدی را طرح کنم.
تعبیر رولان بارت از پرتره و حس و حال کسی که روبروی دوربین نشسته است و روحش مثل بچه جنی درون جام بالا و پایین میپرد و نقشهای همزمانی که در یک آن بازی میکند، همیشه برایم جالب بوده است. جالبتر اینکه در روزگار دیجیتال با تمام سادگی ثبت یک عکس، با اینکه هر کسی که جلوی لنز مینشیند، به هر شکل تلاش میکند تا در عکس طوری ثبت شود که خودش دوست دارد، طوری که دوست دارد دیگران او را ببینند، اما در نهایت گمان میکنم بیشترین آمار مربوط به عکسهایی که بلافاصله پس از دیده شدن در دوربین پاک میشوند، مربوط به عکسهای پرتره باشد.بازیگری در مقابل دوربین، برای ثبت عکس پرتره، احتمالا ناموفقترین نوع بازیگری است.
نمیشود در مورد پرتره خواند و نوشت و به Joseph Karsh برنخورد. عکاسی خوب، با تکنیک و بسیار چیرهدست در عکاسی پرتره. کسی که نور را خوب میشناسد و خوب بهکار میگیرد. برای انتخاب موضوع پرترههایش بسیار دقیق و با حساسیت عمل میکند و عکسهایی میگیرد که بدون تردید در حافظه تاریخ خواهد ماند. در طول ۶۷ سال، کارش برخی از بهترین هنرمندان، رهبران و متفکران قرن بیستم را عکاسی کرده است.همه ی این عکس ها به وسیله ی تکنیک نوری خاص خودش عکاسی شده و او در این نوع نور پردازی پیشقدم است. تصاویر پرتره الیزابت دوم، آلبرت انیشتین، وینستون چرچیل، ارنست همینگوی، تنها برخی از آثار یوسف کارش است. ارزش عکسهای کارش را به هیچ شکل نمیتوان زیر سوال برد. اما سوالی که برای من مطرح است، ادعای بزرگ اوست.
[divider style=”clear”]
عکس از: Joseph Karsh، وینستون چرچیل
عکس از:Joseph Karsh، آلبرت انشتین
عکس از:Joseph Karsh، اندی وارهول
عکس از:Joseph Karsh، ارنست همینگوی
[divider style=”clear”]
کارش معتقد است: «درون هر مرد و زنی رازی نهفته است و من به عنوان یک عکاس وظیفه دارم تا این را در لحظهای که عکس میگیرم فاش کنم.»
احتمالا بسیاری از منتقدان عکاسی و مخاطبان آثار کارش معتقدند که او موفق به انجام این کار و اثبات ادعای خود شده است. اگر کسی پیدا شود و در این مورد نظر من را بپرسد، با قاطعیت میگویم که انجام چنین کاری ناممکن و این ادعا، ادعایی ناشدنی است.
جدا از اینکه حالات و درونیات هر انسان چقدر میتواند متفاوت و متنوع باشد و رازهای درون او نیز میتواند در هر لحظه تغییر کند، باید این سوال را پرسید که آیا چهره و اندام انسان قابلیت نشان دادن رازهای درونی فرد را دارد؟ و باز هم باید به استدلال بارت در مورد فردی که روبروی دوربین نشسته است فکر کرد. پرسش دیگر این است که آیا چیزی که عکاس از یک چهره ثبت میکند، درونیات فردی است که روبروی دوربین نشسته است؟ یا مصداقی است از تصویر ذهنی عکاس در مورد آن فرد؟ جدا از اینکه تصویر ذهنی عکاس در مورد آن فرد چقدر وابسته به تجربیات و دانش و شناخت عکاس از آن فرد است و یا تا چه حد به درونیات فردی که موضوع عکس اوست شباهت دارد؟
ادیبان ما هم گاهی معتقدند که رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون. مطالبی نیمه درست و نیمه غلط هم در مورد زبان بدن نوشته شده و خواندهایم. اما اگر رازهای درونی میتوانستند در چهره برملا شوند، بسیاری از مشکلات جامعه بشری خود بهخود برطرف میشدند. سینماگران و مخاطبان سینما احتمالا راحتتر میتوانند با این ادعا کنار بیایند و دلیل آن را هم معرفی کاراکترهای فیلم با یک کلوزآپ یا یک نمای بسته از چهره بدانند.
چنانچه پیشتر هم ذکر شد، هدف من پاسخ دادن به این سوال نیست و ادعا یا نظری که اینجا آمد هم به شدت شخصی است. اما در یکی از کلاسهای درس مورد جذابتری دیدم که بیارتباط با این سوال و پاسخش نیست.
داستان این است که Douglas Huebler، از عکاس معروف، Bernhard Becher برای ثبت یک سری عکس پرتره دعوت میکند و از او میخواهد که در مقابل دوربین این نقشها را بازی کند: 1: برند بخر 2: یک مرد خوب 3: جاسوس 4: پیرمرد 5: هنرمند 6: پلیس 7: کشیش 8: فیلسوف 9: جنایتکار 10: عاشق.
عکس از:Douglas Huebler، برنارد بخر نقشهای مختلفی که از او خواسته شده است را بازی میکند.
دو ماه بعد هوبلر عکسها را در یک صفحه چاپ و شمارهگذاری میکند و برای بخر ارسال میکند و از او میخواهد که یک بار دیگر برای او مشخص کند که هر کدام از حالات بخر در هر عکس، مربوط به کدام ژست بوده است. نتیجه جالب و شاید دور از انتظار است. برند بخر که خود در مقابل دوربین این نقشها را بازی کرده است و شاید چهره و حالات خود را بهتر از هر کس دیگری بشناسد، در شمارهگذاری و توصیف ژستهای خود اشتباه میکند!
قابل اشارهاست که داگلاس هوبلر شیوهای بس هوشمندانه را در گزینش شیوۀ نقد و اجرای آن در پیش گرفته است. او دقیقا در حال حرکت در مسیری است که ادعای بزرگ جوزف کارش یا به نقل کتابهای فارسی، یوسف کارش است. در مرحلۀ اول برند بخر بدون آگاهی از آنچه در چهرهاش، بعد از ایفای این نقشها، هویدا میشود، دقیقا طبق ادعای کارش، بر اساس درونیاتش، این ویژگیها را بازی میکند. در مرتبۀ دوم، با دیدن جلوۀ بیرونی آن نقش های بازی شده بناست دست به تشخیص دوبارۀ آن نقشهای ایفا شده بر مبنای انگاشت درونی خودش در دوماه پیش بزند. باز هم مبتنی بر ادعای کارش، که میخواهد رمز و راز درونی انسان را از حالاتش بیرون بکشد. طنز ماجرا اینجاست که حتی شخص بازیگرِ آگاه به تمام اصول و قواعد عکاسی و زیبایی شناسی نیز قادر به تشخیص دوباره و دقیق حالاتی که خود آنها را بازی کرده است، نیست. چطور دیگری قادر به انجام این کار خواهد بود؟
آنچه جوزف کارش انجام میدهد، قضاوت فردی در مورد افراد دیگر است، ابتدا آنها را قضاوت میکند و در ذهن خود انگاشتی فردی از شخصیت درونی یا به ادعای خودش، رازهای درونی افراد دیگر تصویر میکند، تصویری که مبتنی بر تمام اطلاعاتی است که دیگران، جامعه، و اخبار از یک فرد ساختهاند و هیچ ارتباطی با درونیات و فردیات درونی آن افراد ندارد. چرچیل باید نگاهی غضب آلود داشته باشد، چون همه او را سیاستمدازی غضب آلوده انگاشت میکنند، و ارنست همینگوِی باید شبیه پیرمردی باشد که در داستانهایش دریانوردی میکند. یا شبیه به مردان معصومی که با اسلحه وداع کردهاند.
به همین دلیل او باید ناغافل سیگار چرچیل را از لبهایش بکشد تا نگاه غضب آلودۀ او را به دست بیاورد، از نورپردازی و ژست و سایر ابزارهای عکاسانه استفاده کند تا تصویری که از هر یک از افراد سوژه شده شایع و رایج است، تصویری که دیگر آدمیان بر مبنای نمودهای بیرونی رفتارهای تاریخ ساز این افراد ساختهاند، بدون کمترین آگاهی از درونیات آنها را به دست بیاورد. من گمان میکنم اگر سیگار از لب انیشتین یا همینگوی میکشید، چهرۀ بسیار غضب آلودهتر و نگاه عاقل اندر سفیهتری را کاسب میشد. کاش دست برداریم از پذیرفتن بدون اندیشه و بیچون و چرای آنچه برخی هنرمندان ادعا میکنند و منتقدانه بررسی کنیم که آیا چنین چیزی شدنی است یا خیر، و بعد از آن فرد یک اسطوره بسازیم و استیتمنت خود او را به جای نقد با آب و تاب بیشتری توصیف و تاویل کنیم و به خورد مخاطبان بدهیم. کاش پیش از تدریس یک نظریه آن را بررسی کنیم. خواه مدعی آن یک هنرجوی نوپا باشد، خواه جوزف کارش، یا دایکسترا، یا لورا لتینسکی. نامهایی که این روزها در دانشکدههای پایتخت روند کاملا یکسانی در موردشان رعایت و تکرار میشود.
در پس این ماجرا مقالههایی نوشته شده و نظریات متعددی ارائه شده است که با یک جست و جوی ساده قابل دسترسی است. اما با این توصیف و در ادامه گفتههای پیشین، شخصا به عکسهای آگوست ساندر و دایکسترا و بسیاری عکاسان دیگر و خیلی از ادعاهای پرطرفدار در مورد عکاسی از انسان و ثبت حالات درونی شک میکنم. باید از خود بپرسیم که اگر استیتمنت و نوشتههای مربوط به این عکسها و عکاسان را نخوانده بودیم و این همه نظریه قاطع در این مورد را به خوردمان نداده بودند، باز هم مثلا با دیدن عکسهای دایکسترا از دختران ایستاده در کنار دریا همان ادعای گفته شده از سوی او را استنباط میکردیم؟ ماجرا به همینجا خلاصه نمیشود. عکس و عکاسی دارد به کجا میرود؟ آثاری قابل تاویل یا توصیفهای شمارهگذاری شده متنی برای هر عکس که باید آنها را حفظ کرد و دانست؟ تا مبادا بیسواد خوانده شویم.
البته ناگفته نماند که عکسهای بدون عنوان فیلم سیندی شرمن را کاملا از این ماجرا جدا میدانم و ضمن احترامی که برایش قائلم، این عکسها را نمونه کامل سلف پرتره میدانم!
[divider style=”clear”]
احسان قنبری فرد – نهم اردیبهشت 1397
بازنویسی یک مقاله پیشین. با اندکی اصلاحات و افزونههایی تازه
0 دیدگاه