این فرد کیست؟ این عکس به ما چه میگوید؟
یک پزشک که در پایان ساعت کاری سوژه یک عکس شده است و خستگیهایش به وضوح در عکس مشخص است. یک پزشک جوان. اما لباسی که بر تن دارد شبیه روپوش پزشکی نیست. این فرد پزشک نیست. زمینه عکس هم با اینکه ممکن است شباهتهایی با دیوارهای بیمارستان، اتاقهای ایزوله یا اتاق عمل داشته باشد، هیچکدام از اینها نیست. این فقط یک عکس لحظهای است در گوشهای از خانه. حسی که در چهره فرد دیده میشود، خستگی نیست. حسی از درماندگی و تسلیم همراه با وقاحت است از جنایتکاری که هرچند جنایتش محرز شده و دستش رو شده است، اما هنوز به مرحله پذیرش و پشیمانی نرسیده است و شاید هیچ وقت نرسد. احتمالا از زرنگی جناب کارآگاه در موقعیت فکری خودش به نیشخند رسیده و احتمالا عکاس لحظه قرار گرفتنش در کنج دیوار را استعاره خوبی برای این گرفتاری فرض کرده و با استفاده از ترکیب خطوط در پرسپکتیو نهایت استفاده از خط و ترکیب و استعاره را در اوج تب و تاب آن لحظه برده است.
اما او کیست؟ نامش چیست؟ جنایت بزرگ او چه بوده؟ پیش از آن چگونه زندگی و کار میکرده است؟ پدر و مادرش؟ کودکیاش؟ اندیشههایش؟ طرز فکر و ایدهآلهایش؟ دلیل ارتکاب جنایت یک اتفاق لحظهای بوده یا یک جنون آنی؟ شاید هم رفتاری از جنس گنگسترهای فیلمهای تارنتینو. جنایتهای مداوم در اوج خونسردی و با برنامه ریزی دقیقی که حتی او را در حد ردپا به جا گذاشتن هم آشفته نمیکرده است. او انجیل هم میخواند. هرشب. گاهی هم مثل یک طفل معصوم و دوست داشتنی و پر محبت میشود. چیزی حدود یک سوم دوران زندگیاش یک انسان بسیار قابل احترام و پر از محبت و کمک به دیگران است. حتی در روزهای غیر کاری! یعنی یک روز میان دو جنایت گاهی دست پیرزنی را میگیرد و از خیابان رد میکند و به کودک فقیر خیابانی که سر چهارراه یا پشت شیشه رستوران میبیند، یک صد دلاری تانخورده میدهد و از ذوق فراوان همراه با ناباوری کودک پر از لذت خوب بودن میشود.
باور بفرمایید صاحب این عکس، جنایتکار هم نیست. شاید هم باشد اما بنده اطلاع دقیقی ندارم. اصلا او را نمیشناسم. عکسش را با جست و جوی واژههای پرتره و عکاسی در گوگل پیدا کردم. هیچ مشخصات یا توضیحی هم در موردش وجود نداشت.
اما این عکس را میشناسیم. دانشمند معروفی که احتمالا همین الان فرمول معروفش در حال تکرار در ذهن شماست. اما یک لحظه تامل کنید. سوالهایی که در مورد فرد قبلی پرسیدیم را در مورد ایشان هم از خودتان بپرسید. سوالات بیشتری بپرسید. از یک ساعت یا یک روز قبل و بعد از این عکس. کمی این بازه را جابهجا کنید. اگر انشتین نبود و عشق وافر انسانها به ظاهرسازی در مورد دانستن، چقدر با دیدن این عکس در موردش اطلاعات داشتیم؟ این مرد، جدا از اسم و فرمولش، جدا از دانش و تحقیق و شهرت و علمش، کیست؟
پرتره، یک فرد را در یک لحظه خاص از زمان، در یک مکان مشخص، با حالت مشخص به تصویر میکشد. گاهی اطلاعاتی به انسان میدهد که البته تاویل ما از این اطلاعات به شدت وابسته به درک و دانش و تجربه دیداری ما از دالهای آیکونیک یا ایندکسیکال موجود در تصویر است.
پرتره، اگر صاحبش شبیه به تصویری در ذهن ما باشد، همراه با دیدنش همه اطلاعات ذهنی ما در مورد آن فرد را بازسازی میکند. اینجاست که گمان میکنیم یک عکس، یک فرد غائب را برای ما بازتولید یا جاویدان کرده است. پرتره، بخشی از اطلاعات ذهنی ما که ممکن است تصویری یا همراه با اطلاعات دیگر از جنس واژه، عطر، فضا، صدا، صریح یا ضمنی باشد را از گوشههای ذهن بیرون میکشد و روی صفحه نمایش دریافتهایمان قرار میدهد. وقتی صاحب عکس را نشناسیم، جای خالی آن اطلاعات را میتوانیم درک کنیم. هر چند در آن شرایط هم چیزهایی مثل تم رنگی عکس، فضا، لباس، ظاهر فرد به عنوان یک نژاد و هر اطلاعات دیگری که در تصویر موجود باشد، باز هم بر حسب تجربههای ثبت شده ذهنی تلاش میکنیم دست خالی از دیدن آن برنگردیم. و بسیاری اوقات خودمان را با حس رضایت از درک نوعی اطلاعات فریب میدهیم.
پرترهها، بدون آن انگاشتههای ذهنی و تجربیات قبلی، به خودی خود هیچ کاری نمیکنند. پرتره، فرد نشسته روبروی لنز را برای محصور شدن در یک قاب، ثبت شدن روی کاغذ، یا نوعی بازنمایی فیزیکی که همراه با انگیزههای مختلف است، میکشد، تاکسیدرمی میکند و پرتره گرفتن، اشتیاق کاذب انسان را برای ارضای بخشی از آن میل تمامی ناپذیر جاویدانی تا حدی سیراب میکند. ما فرد بازنمایی شده، زندگیاش را، حس و حال و ویژگیهای ظاهریاش و تمام صفات قابل دیده شدن اون در قاب دوربین را در یک آن برش میزنیم، تاکسیدرمی میکنیم و یک زندگی طولانیتر جعلی به همه آن صفات تصویری موجود در آن لحظه میبخشیم.
به قول بارت، آن لحظه را به شکل دیوانهواری تکرار میکنیم. یک تکرار مرگآور..!
0 دیدگاه