دوربین عکاسی، اتاق تاریک، جعبه جادویی یا هر نام دیگری که واسطه خوانش ذهنی ما از آن شود، ابزاری است که در ابتدا وظیفهای جز رونوشت برداری از واقعیت، در بهترین و نزدیکترین حالت آن به اصل سوژه نداشت. و این دقیقا همان چیزی بود که ملکههای ویکتوریا، حاکمان عصر طلوع این جادوی بصری، از دانشمندان و مخترعین عصر خود انتظار داشتند. شگفتی مردم از تماشای عکسهایی با بزرگنمایی چند برابر و درک جزییاتی که با چشم غیر مسلح دیده نمیشدند، افزایش مییافت و همین اشتیاق موجب پیدایش ابزاری چون دوربینهای عکاسی، تلسکوپ و سایر ابزار اپتیک در آن زمان بود. آنچه اما در استفاده از دوربین واضح است، این است که دوربین عکاسی به خودی خود، هیچ فرقی میان یک موشک فضاپیما یا یک لوله بخاری قائل نیست. از دریچه دوربین تمام اشیایی که به واسطه امواج نور مرئی به چشم انسان، یا به سطح حساس فیلم یا سنسور تعبیه شده در دوربین میرسد، ارزش یکسان دارند. انسان، عاملی است که در این مرحله با توان درک و تفسیر نشانههای موجود در قاب و با توانایی درک نئاویل محتمل یا قطعی برآمده از عکسها، وارد عمل میشود و منظره برگزیده خود را برای نمایاندن آن به دیگران، با استفاده از دوربین عکاسی، مورد برداشت قرار میدهد.
آنچه از دید عکاس شایسته نمایاندن به دیگران است، مسلما از سوی دوربین هدفمند او برای انتقال مفهوم یا نمایاندن نمایی خاص روی داده است. خواه روال این برداشت، مراحل مشقتبار تهیه کالوتیپ* را به همراه داشته باشد و حاصل زحمت چندین ساعتهاش نمایاندن در باز انباری توسط فاکس هنری تالبوت باشد، خواه مدیای این اتفاق دوربین دیجیتالی باشد که مدت زمان خلق یک عکس را به چند ثانیه تقلیل دهد. خلاقیت انسان که موجب بروز صفت «هدفمند» برای دوربین میشود،عاملی است که میان عکسهای مختلف برداشته شده از یک سوژه واحد، تفاوت میگذارد.
عکاس با تیزبینی خاص خود، آنچه را شایسته نمایش است، مییابد. آن را از سایر عناصر دور و نزدیک جدا میکند. قاب انتخابی خود را از واقعیت وجودیاش در عالم هستی برش میزند و عناصر محدود شده در آن را در بهترین زمان ممکن، تسخیر (Capture) میکند. گاه این عناصر در سادهترین حالت خود و در نزدیکترین شکل ممکن به مدلول حقیقی خود در عینیت خود برداشت میشوند و گاه با معماهای نغزی که توسط عکاس طرح میشود، در هم آمیخته میشوند. ذهن پرسشگر انسان همانگونه که در تهیه عکسها به سوی رازآلودگی گام برمیدارد، در تماشای آنها نیز از این معماگونهگی لذت مییرد. لذت درک معمای تاویلی اثر – که حاصل یافتن بهترین تئاویل برآمده از نشانههای تصویری و ایجاد ارتباط صحیح میان آنها است- بسیار بیشتر از تماشای تصویری صرفا «زیبا» است، چرا که لذت بیننده از درک این معما و یافتن کلیدواژه معنایی آن به اشتیاق تماشای زیباییهای ظاهری و بصری تصویر افزوده میشود. تصویری که ممکن است در واقعیت عینی و وجودی خود، هرگز تکرار نشود و اینک در قاب عکس، به واسطه ماهیت جادویی آن، هزاران بار تکرار خواهد شد.
عکس فرزاد آریان نژاد، عکاس خوش قریحه شیرازی نمادی شایسته از تعاریف ذکر شده است. عکس به سادگی ذهن بیننده را بازیچه عناصر خود میسازد و چشمان مشتاق و پرسشگر او را در گوشه گوشه قاب، به جستوجو وامیدارد.
عکس، زنی پشت به دوربین را جلوی یک تخته سیاه نشان میدهد. ترکیب عکس را شاید بتوان سادهترین و محتملترین ترکیب قابل برداشت در این شرایط دانست.
تمام سطح تخته سیاه از نوشتههای نه چندان واضح، خطوط مختلف و یادداشتهای گونهگون پر است. در اولین نگاه چشم بیننده به جستوجو میان نگاشتهها و خطوط نقش بسته بر تخته سیاه میپردازد. همه چیز بر این پهنه سیاه هست. از یادگاریهای گوناگون و اسامی مختلف گرفته تا عبارات نامفهوم فارسی و حروف ریز و درشت و انگلیسی به نشانه نخستین حرف نامهای نگارندگان. نشانههایی از اسمها که گاه جمع بسته شده و در خطی دایرهای محبوس شدهاند و گاه با خطی درشت و خودخواهانه به تنهایی، در گوشهای از تخته سیاه خودنمایی میکنند. اسم، تاریخ، کلمات نامرتبط و پراکنده و حتی کلمات فارسی نوشته شده با الفبای انگلیسی، همه چیز اینجا هست. چشم اما در این تماشای ریزبینانه حاصلی به دست نمیآورد و محظوظ از این بازی عکاسانه، با چند کلمهای که به خاطر سپرده است، مشتاقانه به صفحه اصلی معما باز میگردد.
دلالت صریح نوشتهها به واسطه عدم وجود ارتباطی واضح و قابل ذکر میان آنها، راه به جایی نبرده است و تنها نشانه بدست آمده، منحصر بودن نامها و نشانهها به جایی مثل یک مدرسه دخترانه و اختصاص این تخته سیاه به آنجا است.
تماشای دوباره تصویر، صرفنظر از معنای قابل برداشت از نوشتهها یا بررسی امکان وجود ارتباطی قابل توجه میان آنها، راهگشا است. در نگاهی اجمالی این همه نوشته بیمعنا و نامرتبط، به صحنه بیان حرفهایی پراکنده تبدیل میشود. حرفهایی که دیگر لازم نیست آنها را بدانیم و درک کنیم. پراکندهگوییهایی که اختصاصشان به دنیای سرشار از شور، انرژی و خیال نوجوانی برای درک تاویل اثر کافی است. توجه بیننده دوباره به سوژه انسانی باز میگردد. زنی که شاید بند کیفش را بر روی شانهاش پیشتر ندیده بودیم، یا شایسته توجه ندانسته بودیم. همین بندها کافی است که او را متعلق به این محیط معرفی کند. تنها حلقه گم شده یافتن ارتباطی میان آن همه کلمه بیارتباط و این معنا است.
هوشمندی عکاس در انتخاب نوع و نحوه همنشینی عناصر، تجلی یافته است و مخاطب خود را در تماشا و درک ارتباطات فراوان موجود در لایههای اثر، محظوظ میکند. علیرغم حضور سوژه انسانی در قاب تصویر و علیرغم زن بودنش –عواملی که برای برجسته کردن نقش سوژه در کادری اینچنین کافی به نظر میرسد- زن نه تنها به نقش اول این عکس تبدیل نمیشود، بلکه در تماشای چندباره عکس، خود را محو شده در لابلای خطوط و نگاشته های درهم پشت زمینه مییابد. بافت روسری زنانه، ترکیبی انتزاعی و قابل تامل است که به موجب شباهت خود با ترکیب پسزمینه در تاویل اثر نقش مهمی ایفا میکند. نقوش روسری گویی تصویر معکوس شدهای (Inverted) از پس زمینهاند. همان نقوش، همان خطوط، با رنگ و زمینه معکوس که البته به واسطه وجود طرحی سفید رنگ در سمت چپ سر سوژه، در بخشی از مرور تصویر با آن همزاد و همشکل میگردد، تا جایی که گاه تشخیص مرزهای جداکننده آنها بدون بازگشت به کلیت تصویر، دشوار مینماید. در نگاهی انتزاعی و فرامتنی، نقوش چهره مانندی نیز بر این سرپوش زنانه شکل میگیرند تا موجب تعمیم بخشی هرچه بیشتر این سرپوش به سر سوژه انسانی و شکلگیری ارتباطی نغز میان این نگاشتههای موهوم و اندیشههای پنهان زن حاضر در تصویر است.
درنگاهی دوباره با این تاویل، چهرهای انتزاعی از زن، در لابلای نقوش روسری خودنمایی میکند و تخته سیاه، گویی سفره گشوده حرفها، ناگفتهها و اندیشههای پراکنده این جوان مونث یا نسخه قابل رویت ذهن او است. پسزمینه سیاه این نوشتهها اما، راهی به امید در گشایش این پراکندهگوییهای موهوم نمیبرد.
تماشای هرچه بیشتر عکس، مخاطب را بیشتر در بند این تاویل فرو میبرد و لذت حل این معما همراه با اندیشهای فیلسوفانه در باب چیستی انسان هر لحظه بیشتر مخاطب را به درون عکس میکشاند تا آن زمان که با ارادهای نه چندان دلخواه، دل و نگاه از این راز اینک آشکار، برگیرد.
عکاس جوان شیرازی را میتوان در بیان این مفهوم ژرف و در تداعی این معمای نغز به خوبی موفق و موثر دانست و ژرفای اندیشهاش را در دستیابی به بیان عکاسانه این مفهوم، با استفاده از عناصری ساده و چیدمانی بیآلایش ستود.
*کالوتیپ (Calotype):اختراع ویلیام هنری فاکس تالبوت در سال 1841. کاغذ معمولی را آغشته به یدید نقره میکرد و پس از خشک شدنش محلولی مرکب از نیترات نقره، اسید استیک و اسید گالیک را روی آن میمالید و در دوربین میگذاشت و عکس میگرفت.
0 دیدگاه