نگاهی متفاوت در حوزهی پرتره را در عکس شاهدیم. موضوع اصلی عکس چهرهای دیگرگون شده است که نگاهی مستقیم به مخاطب دارد. پسزمینهی این ترکیب، تصویری محو از فضای شهری و مدرن امروزی است. خالی از رنگ و سرشار از عناصر اکسپرسیونیستی. نشانگانی که خطوط تیز آن تا روی چهره زن پیشروی کردهاند. تعدادی نیز به تخلیه چشمها، یا در خوشبینانهترین حالت، به پوشاندن آنها دست یازیدهاند. تنوع تکرار شوندهای از عناصر خشن، خطوط تیز و بافتهایی نه چندان آشنا. تا حدی که بیننده به سادگی از شناسایی یا درک رمز آنها دل میبرد، به تعریف سایهای از مدرنیته بسنده میکند و به تماشای بدیهیات بارز تصویر باز میگردد. آنچه در نگاه به این تصویر و در مرحله اول میتوان بیان کرد این است که چهرهای که در پیش رو داریم، چهرهای مونث است. صورتکی که تشابهاتش به سنبل زن غربی (باربی) غیر قابل انکار است. وقتی از عنصری چون عروسک نام میبریم، تعابیر تازهای رخ مینمایاند. تعابیری که بازیچه بودن، بی احساسی و نوعی ناگزیری در حضور یا عدم حضور، زمان و مکان را برای سوژه به ارمغان میآورد. رنگ قرمز در تصویر به شدت غالب است. چهره سرخ، همواره در نشانهشناسی واژگانی و ادبی دالی بر خشم و برانگیختگی است. در این عکس اما ایفاکننده نقشی چندجانبه است. تاکید و درشت نمایی اولین وظیفهای است که این رنگ در این تصویر ادا میکند. جنبه تنفرآور زنانگی نیمه دیگر این هندسه چند گوشه است و مرگ، زخم، خفقان و اعتراض هریک در گوشهای از این کانتراست تشدید شده برای خود جایی دست و پا میکنند. حذف چشمها نه به واسطه پوشیدگی، بسته بودن یا پلک برهم گذاردن عشوهگرانه زنانه، که با دست یازیدن خشونت بار رنگ سیاه اتفاق افتاده است. خطوط و سایههایی که از فضای مبهم بیرونی منشا گرفته و به چنگاندازیهایی بر چهره کفایت نکردهاند. چشمها را تسخیر و چهره را خراشیدهاند. این رنگ سیاه، نمایندهای از دست پلید شبحی سیاه که خود مدلول جامعه مدرن، مردانگی فرو رفته در این منجلاب و مکانیزاسیون تنفر آور بشری است. این سیاهی گوشهای از همان شبح سیاهی است که در اثری دیگر سایه شومش را بر ساقههای سبز و سرخ گیاهان باغچه میبینیم.
زهرا درویشیان نه تنها در این عکس، که در اغلب آثارش در تلاش است که موقعیت انسان را در جامعه امروزی بسنجد. اما بیش از تاکید بر نقاطی که ممکن است مثبت تلقی شوند و هر روزه به اشکال مختلف در بوقهای کرکننده جامعه مدرن غربی، به فریاد و افتخار بیان میشود، به تیرگیها میپردازد. او به زوایای تیره زندگی نگاه میکند. برای خود آنقدر دلیل موجه دارد که چیزی به نام زیبایی واقعی را در نگاه به جامعه آلوده انسانی، شایسته دیدن و پرداختن نبیند.
در پرترههای او چشمها هرگز دیده نمیشوند. جز بر چهره مانکنهایی خندان که از پشت پنجره بسته به ردیف ایستادهاند و بیرون را مینگرند. لبخندی که با در نظر گرفتن زندگی محصور و حضور محکومشان در یکی از چهاراتاق همسان که هریک سلولی مشابه دیگری هستند،تنفرآمیز و سادهلوحانه مینماید.
تصاویری از جامعه امروز انسانی سرمنشا این خطوط زجر آور است. سازههایی که انسان امروز را به پرسش میکشد و خطوط تیز و زوایای تندی که در نگاهی ساده، ابتدایی و سطحینگر، مردانگی را تداعی میکنند و دستش را به عنوان مجرم اصلی داستان بالا میگیرند. حضور زن در بستری از مردانگی و آنچه از سوی او در هزارتوی جامعه آلوده امروزی ساخته و پرداخته شدهاست، چالشی است که مولف ما را نه به دیدن و رنج کشیدن، که به اندیشیدن در آن دعوت میکند. نقش و حضوری ناگزیر، عروسک گونه، و آسیب دیده از تمام بایدهای انسانی در جامعه امروز در چهرهای آرام، گرم و بیتفاوت از زن به تصویر کشیده شده است. تا نوعی تنفر از این منجلاب انسانی در تقابل با ظرافت روحیه زنانه چون دملی چرکین سر باز کند و تقدیس زن، دوباره مورد تاکید قرار گیرد. تقدسی که وامدار بخشی از همان رنگ قرمز است و بیش از آن در نگاه بیتفاوت و صبر بیمنتهای سوژه مونث، تجلی مییابد.
فتوآرت نیز گاهی میتواند به دلیل نزدیکی با تجربیات انسان کاملا واقعی تصور شود. این تصویر نیز علیرغم ترکیبی بودنش، با این که میدانیم سایه نمیتواند بر ساقههای در هم پیچیده یک تکه بماند، با این که میدانیم بخشی از آن سقوط خواهد کرد، آن قدر به تجربیاتی از همه ما نزدیک است که آنرا واقعی میپنداریم. سایه ای که بر تنه گلها نقش بسته، سایهای است از انسان.. این سیاهی انزجار آور و این سایه سنگین و غیر قابل تحمل، نشان از آلودگیهای انسانی است…
زهرا درویشیان؛
کارشناس ارشد عکاسی از دانشگاه هنر.
لیسانس مترجمی زبان انگلیسی را از دانشگاه علامه طباطبایی دارد.
مدرک ادبیات فرانسه را از انستیتو بینالمللی زبان (International Language Institute – ILI) کاردانی ارشد گرافیک را از دانشگاه علمی- کاربردی به ارمغان دارد. مدرک سینما را از Capilano University در کانادا تحصیل کردهاست و اینک در حال تحصیل در رشته چاپ تخصصی عکس در دانشگاه Emily Carr است.
توصیف زیبای خودش را در باره شاعرانگی و سرودههایش نقل قول میکنم که: شعر مانند مهر بر پیشانیام چون رسالتی سنگین سنگینی میکند.
تالیفاتش کتابهایی است از نشر نقطه با عنوانهای: پتویی سپید. خس خس کنان زنده بود. من و فروردین.
کتاب چهارمش با عنوان «چسب» در نوبت چاپ از سوی نشر چشمه است و کتاب پنجمش را قصد دارد در خارج از ایران به چاپ برساند.
پرکار و کوشا است و تنهاییهایش را یا با کتابخوانیهای دیوانهوار یا ساعتها کار نفسگیر پرمیکند. میگوید: از این جمله سهراب تنفر دارم: “رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود”
علیرغم تاکیدی که میتوان همواره در کارهای او بر نقش و موقعیت زن در جامعه امروزی یافت، به هیچ تفاوتی میان زن و مرد قایل نیست. هر دو را برده میداند، به عدالت میان زن و مرد معتقد است و به گفته خودش از هر دو میترسد. در تصویر فوق انسان را به مثابه آدمکی آهنی، بیروح و بی احساس، و با قلبی از جا کنده شده میبینیم. در تصویری دیگر ،انسان را چون مانکن کهنهای تصویر میکند که نه سری برای دیدن و دانستن دارد و نه دستی برای هرگونه اقدام و در روبرویش تیرک چوبی فرسودهای است که تنها نقشی از چشم و چهره را چون نقاشیهای کودکانه بر چهره دارد. سنبل فرسوده و مغروری از مرد. گویی مولف نقش یا قدرتی برای نوع حضور، چیستی یا کارآمدی این دو موجود که خود نشانههایی از انسانند، قائل نیست.
عکسهای زهرا درویشیان سرشار از دلالتهای صریح است. زن را صراحتا دستمایه میکند، زخم ، درد، تنهایی و آسیب دیدگی را با ظرافتی که منحصر به خود اوست، در برزخی از صراحت و کنایه نشان میدهد. دلالتهای ضمنی هم در آثارش کمرنگ نیستند. اما با چنان اشباعی به آنها میپردازد که استفاده از واژه صریح برای آنها منطقیتر مینماید.دربعضی موارد نیز به دلالتهای زبانی پناه میبرد. دیوار نوشتههایی که اگرچه از نگاه یک بیننده ناآشنا با زبان انگلیسی عینیت قابل برداشت خود را ارائه نکنند، اما در قالب اشکالی هندسی و حداقل به عنوان نوشتههایی جسارتبار و آلوده کننده، توانایی ایجاد تاویلی بصری و همراستا با خواست مولف را دارند.
به سادگی میتوان اشتراکاتی را در تئاویل برخواسته از آثار او و Cindy Sherman ، هنرمندی که او رابازیگر عکسهای خود مینامند، یافت. مانند سیندی شرمن در بسیاری از عکسهایش حضور مییابد و نقش بازی میکند. یک تعریف مشترک در مورد تعداد قابل توجهی از آثار آنها صدق میکند: سوژه بسیاری از عکسهای او خود عکاس است. اما هرگز نمیتوان این عکسها را خودنگاره به شمار آورد.
سیندی شرمن و زهرا درویشیان هر دو در عکسهای خود دالاند. نشانه و نمایندهای از موجود مونث امروزی. و هر دو در به چالش کشیدن چیستی و موقعیت زن در روزگار آراسته به مردانگی میکوشند.
عکسها از:Cindey Sherman
در آثار سیندی شرمن به تناسب زمان و موقعیت خود او، جنبه ابزاری زن در جامعه، نگاههای خیره مردانه به او، و نقش چندگانه موجود مونث در قالب کدبانویی در خانه، زنی در ایستگاه، رهگذری در خیابان یا بازیگری در سینما تصویر میشود. استفاده از مانکن و آدمک نیز در اشاره به جنبهها غیراخلاقی و سوء استفاده از جنسیت در کارهای او مرسوم است. عنصری که به گونهای دیگر و برای اشاره به مفهومی تجریدی از انسان در کارهای خانم درویشیان نیز حضور دارد.
همچنین میتوان با توجه به اغلب آثار خانم درویشیان زن را در جامعه امروزی با تمام چالشها و تنهاییهایش، به عنوان موجودی محدود، محکوم به زندگی در لابلای این دیوارها و میلههای تیز و بلند، آسمان آلوده به سیم، پنجرههای بسته و بیش از همه عابری محکوم به عبور از لابلای نگاه سیاه و آلوده مردان مشاهده و احساس کرد. اما شباهتی که من در تلاش برای اشاره آن هستم، نه این موارد، که نگاه ایدئولوژیک هر دو هنرمند به موقعیت و نقش اجتماعی زنان است.
عکس از :زهرا درویشیان
عکس از: زهرا درویشیان
تشابهات دیگری را میتوان در آثار زهرا درویشیان با Andy Warhol یافت. شباهتهایی در پرداختن به چهرهها و رنگهایی که برای پرترههایش به کار میبرد. اگر چه وارهول را با کارگاه هنری معروفش به نام کارخانه میشناسیم و هدف اصلی او را ارزشزدایی از اشیاء مختلف وظاهرا باارزش، ضمن استفاده از تکثیر بیش از اندازه آنها میدانیم، اما شباهتهایی میان آثار او زهرا درویشیان غیر قابل اغماض است. آنچه بیش از نوع نگاه و سوژهها در میان آثار این دو هنرمند به اشتراک دیده میشود، نوع برخود آنها با رسانه است. جوهرهای که در وارهول به شکل ایجاد تفکیک میان هنرهای زیبا (Fine arts) و هنرهای وابسته به تبلیغات ظهور یافته است، نه تنها پرسش انگیزی در مفهوم هنر، که ایجاد چالش میان نگرههای انسانی به هنر در برخورد با آن در موقعیتهای گوناگون است. تصاویر هنرمندانهای که او از قوطیهای سوپ نقاشی کرده است، یا نقاشی معروفش از کوکاکولا، چالشی است که بر کاهش ارزش آثار هنری در زندگی انسان دلالت میکند. وارهول انسان را و آنچه را که به نیازهای روزمره و خصوصا خوردنیهایش مربوط میشود، موجب کاهش ارزش هنر میداند و در واقع انسان و خودخواهیهایش را در جامعه به چالش میکشد. تاکید او بر نسل مونث کمتر از سیندی شرمن یا زهرا درویشیان است اما در تصویر چهره نهایی انسان، در پرترههایش این شباهتها دوباره رنگ میگیرند. انسان مجرم است و خودخواه و جسارت اندی وارهول در کارهایش و شکستن حریم خودخواهانه انسان، همان نکتهای است که زهرا درویشیان را به وجد میآورد.
اندی وارهول
اثری از: اندی وارهول
عکس از:زهرا درویشیان
عکس از: زهرا درویشیان
هنرمند دیگری که میتوان در توصیف تطبیقی آثار خانم درویشیان به او اشاره کرد، Arnulf Rainer است که پرترههایی به شدت مشابه از او سراغ داریم. نکتهای که در این ارجاعات نباید از آن گذشت، تفاوت زمانی در خلق این آثار و امکانات قابل استفاده برای هنرمندان ذکر شده است. اگرچه زهرا درویشیان به دیدگاه های فمینیستی معتقد نیست اما دلالتهایی ناشی از این تفکر هم به دلیل جنسیت مولف و هم شرایطی که خود به عنوان یک زن در جامعه تجربه میکند، در آثارش بسیار مشهود است. هدف نهایی او اما زن، به معنای واژگانی یا شهودی نیست. او درتلاش برای انگیزش تاملاتی است که جامعه امروزی را به تفکر در یافتن راهی متفاوت و سوق گیری به سوی آرمانشهری خواستنی رهنمون سازد و زن و مرد را در این راه ، همراه، همسفر و به یک اندازه آسیب دیده میداند. مدلول سیاهیهایی که او از مردان تصویر میکند، تیرگی ذاتی یا القای آلودگی بر موجود مذکر نیست. او جامعه را در این القائات و اتفاقات موثر میداند و مجموعهای از عوامل را در شکل گیری این همه ناپاکی موثر میشناسد. انسان، مرد یا زن هر دو از دید زهرا درویشیان قربانی بی عدالتیاند و هر دو ناگزیر.
عکس از:Arnulf Rainer
عکس از: زهرا درویشیان
نمیتوان زهرا درویشیان را نمایندهای برای نسل مونث، یا زبان گویای آنها دانست. اگرچه سوژههای انسانی آسیب دیده و مثبت، همواره در آثار او انسانهایی از جنس مونث هستند، اما با توجه به جنسیت خود ایشان میتوان این نوع نگاه را به کلیت تجریدی و شهودی انسان تعمیم داد. در عکسهای ایشان، انسانها محصور، در بند و ناگزیرند از آنچه به نام مدرنیته در اطراف خویش تنیدهاند.
در تصاویری از او زن را در شمایلی آراسته میبینیم. اما هربار که این اتفاق رخ میدهد، این زنها نه یک انسان که نمادی سنبلیک از او هستند. غالب سوژههای آراسته او را مانکنهایی بیجان تشکیل میدهند که ضمن دلالت ضمنی به کلیت انسان مونث، اشارهای مطلق دارد به بیاندیشگی و اجباری که زن را در این شمایل ناگزیر میپیچاند و به نمایش میگذارد.
شاید چندین سال زندگی در کشوری چون کانادا و تحمل شرایط سخت زندگی، تنهایی و تحصیل در آنجا عاملی موثر باشد در تصوری که ذهنیت این هنرمند را شکل میبخشد. اما آنچه مسلم است، او با تمام داشتهها و دانستههایش به جنبشی انسانی برای رفع ناخواستهها میاندیشد.
تصویری دیگر از ایشان. سراسر ابهام و پرسش.
دوالمان ساده تصویر را پر کردهاند. در پیش زمینه خطوط عمودی پنجرهای که سوی دیگرش پوشیده شده است و در پشت آن پارچهای که در نقش پرده، همان پوشاننده است.دو مساله در پرده واضح است. اول اینکه پشت آن به سوی ماست. شاید رویهاش رنگهایی، یا حرفهایی برای دیگران داشته باشد پشت سر حضور ما و شاید هم دروغهایی به نمایندگی از ما. نوشتهها و رنگهایی که خواسته یا ناخواسته به آنان که این سو در مکعبهای در بسته نشستهاند، نسبت داده خواهد شد. اما کسی چیزی نپرسیده است. نکته بعدی، خطی قرمز است بر روی پارچه که با میلهها همزاد میشود و خود را به صورت جزیی از آن نشان میدهد. خط قرمز با تاکید بر ته رنگ قرمز، دوباره دالی بر زن و زنانگی است و هر چه در دنیای بسته او نفرت آور است.
توفیق بزرگ این عکس در تداعی نوعی معما است. همراه با خفقانی تهوع آور.
عکس فوق نگاهی انتزاعی از اوست .
در اولین نگاه تکه پارچه ای گسترده در مقابل چشمهای بیننده با نوری شدید بر آن خودنمایی میکند. به تن پوشی میماند بر تن انسانی درشت هیکل که پشت به بیننده دارد و دست بر آن تکه چوبهای صلیب مانند. آنچه در نگریستن بیشتر این فرضیه را رد میکند نمایان بودن پس زمینه از ورای پارچه گسترده است. حضور انسان در میانه این پارچه ایستاده و انسان وار، رد میشود.دلالتهای بصری، چوبهای بر هم ایستاده را به شکلی صلیبی گونه تشبیه میکنند. با اندک دقتی میتوان سایهای انتزاعی از انسان را در میانه تصویر دید. چهرهای که متشکل از سایههاست و به تابلو جیغ ادوارد مونش میماند. سایهای موهوم از انسان که خود را پیچیده در بستری از آراستگی بر صلیب میبیند.انتزاع؛ بر چسبی است که بر پیشانی ثبت، به خوبی مینشیند.ثبت در پی القای فرانگری و جان بخشی به سایهها و مفاهیمی ماورایی است.
نگاهی که انسان را به عنوان موجودی محکوم، بر صلیب میکشد و محکوم به مرگی محتوم معرفی میکند.
تصمیم گیری در مورد مکتب هنری او چندان آسان نیست. اما در این باب نگاشتههایی از خود ایشان بخوانید:
من خودمو conceptual artist میدونم و خیلی نمیتونم با neo-conceptual art کارامو نزدیک کنم. بیش از اینکه احساس کنم مال قرن 21 هستم هنوزم که هنوزه دهههای 60 و 70 رو قبول دارم. با وجود این بین این دو غلت میزنم. هنوز مسحور Joseph Kosuth و Sophie Calle میشم و از Barbara Kruger خوشم نمییاد. هر چند که تو ویدئوهام اینا رو گاهی با هم قاطی میکنم.
1 دیدگاه
فرشته ایلخانی · 28 ژوئن 2020 در 2:38 ق.ظ
درود برشما،عکس ها باز نمیشن متاسفانه!