زبان، دستگاهی از نشانهها است. هر یک از ما در کاربرد شخصی زبان، یعنی در گفتارمان، مجموعهای از نشانهها را برمیگزینیم، از پاری از تواناییهای زبان سود میجوییم و گونهای «سخن فردی» یا «روش بیان ویژه خود» را میآفرینیم. ما در گفتارمان از نشانههایی استفاده میکنیم که بنا به قراردادی از پیش پذیرفته، موجد مدلولها یا تصورهایی در ذهن مخاطب میشود. ما در زبان هرروزه، بیرون از گستره امکاناتی که قراردادها میسازند، نشانهای را به کار نمیبریم. زیرا هدفمان ایجاد ارتباط است و ارتباط، استوار است به قراردادهای آشنا. مناسبات میان افراد، به معنای نشانهشناسیک در حکم شناخت مناسبات میان نشانهها است.
هر اثر هنری، اما، فراتر از گفتار یا «سخن فردی» میرود، نه فقط مجموعهای است از نشانههای برگزیده، (که هر یک بنا به قراردادی از پیش تعیین شده، مدلولهایی در ذهن مخاطب میسازند)، بل مجموعهای از قراردادهای جدید (نشانهها و مدلولهایی تازه) نیز هست. آگاهی به این نشانهها (یعنی شناخت معانی قراردادی و معانی تازه) در حکم کشف مناسبات راستین میان اثر و مخاطب آن است. هر اثر «دنیای نشانههای» ویژه خود را میآفریند و دلالت معنایی خاص خود را ایجاد میکند. از این رو واقعیتی است مبهم. هر مدلول در ذهن مخاطب «موردی تاویلی» است و از این رو ما همواره با تاویلهای گوناگون از هر اثر هنری رویارو میشویم. «ساختار و تاویل متن، بابک احمدی، درآمد»
کمینهگرایی و انتزاع، دو عرصهای هستند که درک کاملی از نشانه و تئاویل برآمده از آن در زبان بصری ارائه میکنند.در انتزاع، اما تعریفی متفاوت از نشانه و دال، با توجه به هویت یافتن مدلولهای تازه در بستری از نشانههای دیگرگون شده و تازه حیات یافته ارائه میشود. گاه تاویل نشانههای موجود در انتزاعی عکاسانه همانقدر پیچیده است که درک مدلولها و تئاویل برآمده از آواهای موسیقایی. دلالتی بسیار دشوار و به باور برخی فیلسوفان، غیرممکن، که در عین دشواری و پیچیدگی، به هیچ باور نمیتوان وجود و امکانپذیری آن را انکار کرد. در سادهترین حالت میتوان القای مفاهیم و حالاتی کلی و حسیک را برای آواهای در هم تافته موسیقایی، متصور شد. آرامش بخش، تند، خشن، موزون و عباراتی اینچنینی، سادهترین تئاویلی هستند که میتوان از زبان مخاطبان یک موسیقی خاص، شنید. ایجاد و القای همین نتیجه در باور و حالات مخاطب برای تعریف و تصدیق وجه نشانگانی زبان موسیقایی کافی است. در تاویل آثار عکاسانهایی که کمینهگرایی را به عنوان تنها سویه زبانی خود برگزیدهاند نیز وجود شمایلهای قراردادی و تصاویر شناخته شده راه را آسانتر و تاویل را محتملتر میکند، آمیخته شدن این سویه بصری با زبان پیچیده انتزاع اما، تاویل را برای مخاطب کمی دشوارتر میکند و نتیجه بررسی زیباییشناسانه آن و مفاهیم قابل بیان آن در زبان واژگانی را در دسته توصیفاتی میگنجاند که در وصف مدلولهای اغواکننده و پیچیده موسیقی استفاده میشوند. شرح انتزاعات کمینهگرا بر پایه توجه به هارمونی و هندسه خطوط و تئاویل برآمده از آنها، ضمن دخیل دانستن عوامل عکاسانه موجود در قاب، و کشف ارتباطاتی میان این عوامل متعدد صورت میگیرد.
معجزه بصری نور.
عکسهای آرش اشکر، دارای زبانی از همین گونهاند. انتزاعاتی کمینهگرا که ضمن رعایت دقیق و هدفمند تکنیک عکاسی حیات مییابند و مخاطب خود را در مواجهه با مفاهیم نغز و پیچیده خود، به چالش میکشند. خط، سایه و نور، عوامل تشکیل دهنده غالب این انتزاعاتند. خطوطی متفاوت که نظم پذیریشان در جریان خلق اثر، و نیز بار معنایی و هرمنوتیکی آنها پس از تولید، حتی در سادهانگارانهترین نگاهها، واضح و انکار ناپذیر است. آنچه مخاطب را در دستیابی به چنین درکی یاری میکند و قاطعیتی اینچنین را در مواجهه با زبان هدفمند این آثار به او القاء میکند، جز تاویلهای حسیک و تصاویر ذهنی ناشی از تماشای انواع خطوط و همنشینی آنها با حضور موزون نور و سایه، تکنیک عکاسانهای است که در به وجود آمدن این آثار دخیل بوده و نتیجهاش را میتوان بدون تردید در این عکسها مشاهده و مرور کرد. در تماشای این آثار به زیبایی میتوان نگاه خیره و مسحور هنرمند را در مقابل گرادیانهای خاکستری ایجاد شده به موجب تابش نور در زوایا و منحنیهای مختلف هر شی، تصور و درک کرد. وضوح خیره کننده و بافت هدفمند این آثار نیز ناشی از توجه کامل عکاس، به روند تولید عکس است. چیدمانی دقیق و آگاهانه که با دخالت مستقیم عکاس و با استفاده از اشیاء و ابزاری بسیار ساده، در عین دقت و ظرافت رخ داده است، طراحی بینظیر صحنهای که نقشهایش را خط، نور و سایه بازی میکنند، و نورپردازی هنرمندانهای که تجلی بصری این مجموعه را کامل و ممکن میسازد، بخشهایی از اتفاقات رخ داده در جریان شکلگیری این آثار است. مروری بر موفقترین آثار آرش اشکر (به زعم مولف) خالی از لطف نخواهد بود. در انتخاب آثار، تلاشی در جهت ارتباط بخشی و تسلسل معنایی میان این قابها نخواهم داشت و تنها برای نمایاندن سویههای نگاه اشکر، از میان تک عکسها و مجموعههایش، نمونههایی را در ادامه مطلب بررسی خواهم کرد. گرچه ارتباط ماهوی عکسها، همسویی قابها و نوع نگاه، چه در انتخاب قابهای جادویی مربع، چه در نوع خطوط و نشانههای بکار رفته و چه در سبک مینیمال، انتزاعی آثار، از ابتدا تا به انتهای این تماشا، ما را رها نخواهد کرد.
عکس فوق یکی از زیباترین آثار او است. در این عکس، تمام اتفاقات شرح داده شده در بالا، قابل بررسی و توضیح است. وضوح بینظیر و کامل عکس مدیون برداشتی تکنیکی و دقیق، ضمن استفاده هوشمندانه از ابزاری مناسب است. عدسی 50mm, f/1.8 انتخابی است که وضوح و نورپردازی اینچنینی را برای او ممکن ساخته است. کادر مربع، که در اکثر قریب به اتفاق عکسهای او دیده میشود نیز استفادهای هوشمندانه است برای استفاده دقیق خطوط در ترکیب بندی و افزودن استحکام و قاطعیت بر معنایی که نه با دلالت صریح عناصری متعدد، که با تئاویل حسیک ناشی از دلالت ضمنی فرمهایی انتزاعی و موزون، ایجاد و القا میشوند.
عکس در نگاهی ساده و اولیه تصویری انتزاعی از کویر را به مخاطب منتقل میکند. پستی و بلندیهای متعدد آن همراه با سایههایی شدید و خطوط متعدد منحنی، شباهتهایی است که این تصور را در نگاه و ذهن بیننده ایجاد میکند و به قول سوسور، موجد تداعی تصویری ذهنی از کویر در مخاطب میشود. جذابیت این سبک به شکل موهومی در همین امر است که عکس، به عنوان یک ماهیت مجزا، خود یک نشانه است، در حالی که جزء به جزء آن نیز نشانههایی مجزا و بیانگرند.
در نگاهی دقیق و عمیق اما میتوان بافتی مشخص و آشنا را درپیش زمینه عکس، تشخیص داد. رگههای موازی و تافتهای که ماهیت ابتدایی عنصر به کار رفته «پارچه» را فاش میکند. چگونگی ایجاد این پستی و بلندیها، فرمهای زیبایی که از خطوط شکسته و منحنی در پیش زمینه آغاز میشوند و در انتهای کادر به سبب تطابق جذابشان با ترکیب بندی مربع، آرام آرام به خطوط افقی و مورب تبدیل میشوند تا ضمن ارائه انتزاعی مبتنی بر فرم، وضوحی خیره کننده و کانتراستی جذاب، پرسپکتیو را نیز در جهت افزودن پویایی به عکس در خدمت گرفته باشند. روند تولید عکس و اندیشیدن به آن، مجموعهای از پرسشها را بر میانگیزد. پرسشهایی که درنهایت، بیهیچ پاسخی، تقدیر و تحسین را بر این ارائه خلاقانه روا میدارد. آنچه در نوع آثار اشکر، واضح است، البته توان او در آشنایی زدایی هوشمندانه از ابژه و سوق دادن نگاه و ذهن مخاطب به سوی نشانههای بصری مورد نظر و مورد تاکید اوست. در بسیاری از آثار او و نیز در قاب زیر، المانهایی آشنا و شناخته شده مورد استفاده قرار گرفته است، تا موجد دلالتهایی تازه در نگاه و ذهن مخاطب باشند.
این، یک “چنگال” نیست.!
چنگال، تک عکس. عکاس: آرش اشکر
چنگال، سوژهای ساده و آشنا، که در اینجا هرگز یک «چنگال» نیست. تنها تصوری که از نگاه به این تصویر و فرم آشنا به بیننده دست نمیدهد، وجه ابزاری ابژه و تداعی چگونگی کاربری آن در زندگی روزمره انسان است. وجه انتزاعی اثر از همین رو شکل میگیرد که چنگال، عنصر اصلی و تنها ابژه موجود در کادر، تجسم شهودی فرمهایی جذاب و گیرا است که ذهن مخاطب را در لابلای منحنیهای ریز و وجوه صیقلی خود به بازی میگیرد. عکس، در عین نمایاندن ابژه در سادهترین حالت خود، هیچ تلاشی در معرفی چیستی ابژه ندارد و نیز هیچ عنصر دیگری را برای درک ارتباطی معنادار با آن یا مرتبط ساختنش با سویه کاربردی آن در روزمرگی ناگزیر جامعه انسانی به کار نمیگیرد. تمام آنچه که عکاس در نگاه ساده خود به آن اشاره میکند، وجهی شهودی و بصری است که خود را از هرگونه دلالت واژگانی و ارتباط معنایی، مبرا میبیند. این عکس، به گونه شگرفی تجلی شهودی اشیاء، در آفرینش با واسطهشان، روبروی نگاه مستقیم و بدون واسطه عکاس است. آنچه بیننده را نه به جست و جوی معنا، که فقط به نگاه کردن و لذت بردن دعوت میکند. به دیگر کلام، تمام آنچه که عکس به شما نشان میدهد، به طرز ابلهانهای، همین “شیء” روبروی چشمان شما است. بدون هیچ نامی و بدون هیچ تصویری که بتواند شما را به درکی بهتر و بیشتر از آن رهنون شود.
ترکیب بندی، قدرتمندترین وجه این انتزاع خلاقانه است. استفاده از قاب مربع، و پرهیز از استفاده از قابهای افقی یا عمودی، چنانکه شکل چنگال طلب میکند، نیز انتخابی هدفمند در راستایی آشنایی زدایی مطلق مخاطب، از تصویر ذهنی و آشنای این شیء تازه هویت یافته است. پرهیز از بهکاربردن بک گراند و پر کردن فضای بک با گرین، همراه با محوی دایرهگونی که تصویر را قابگیری کرده است، نگاه مخاطب را چون حفرهای گرداب گونه به مرکز مطلق کادر مستحکم مربع میکشاند. جایی که کانتراست شدید و رنگدانههای این فرم انتزاعی در حداقل شکل ممکن، خودنمایی میکنند. کمینهگرایی انتزاعی آرش اشکر در این تصویر با همان قدرت و جذابیت “پیپ” رنه ماگریت، دالها و مدلولهای سوسور را به هم میریزد و رابطه تصویر ذهنی ایجاد شده را با تصاویر قراردادی و توصیف واژگانی درج شده در ذهن مخاطب، قطع میکند. آنچه میبینیم، وجود ماهوی ابژهای آشنا است که نماد فرم گونه و رقص زیبای نور را بر منحنیهای ریز و درشت و چهار ساقباریک و سیاهش به نمایش گذارده است. حضوری هویت یافته که ایستاده و افراشته، وجه مادیاش را چون “پرترهای” برای شناساندن این ماهیت تازه، به نمایش گذاشته است. و نتیجه، تصویری است که این شیء سربرافراشته، آن را به عنوان نمایه شناسایی خود بر سینهاش نصب خواهد کرد. بدون افزودن نام، نشان یا واژهای که این توصیف را کامل کند. فراموش نکنیم که این، هرچه هست، هرگز یک “چنگال” نیست.
آرش، ترکیب مربع را خوب میشناسد و غالب آثارش را در در این قاب ارائه میکند.
کانتراست، دومین عاملی است که در عکسهای او به طرز موثری، نقش ایفا میکند. او اگرچه از دوربین دیجیتال استفاده میکند، اما رنگدانههای درشت و سیاه عکسهایش را چنان میپردازد که گویی از پخته شدن دانههای درشت نیترات نقره بر سطح کالوتیپهای هنری فاکس تالبوت، به دست آمدهاند. آنچه در کمینهگراییهای آرش اشکر قابل توجه است، تجلی حقیقی مفهوم مینیمالیسم در آنها است. اگرچه او تمام قابهای خود را با چینش آکاهانه و دقیق عناصر به دست می آورد، اما نهایت استفاده را نیز از این امر به عمل میآورد. هر چیزی که در قابهای او حضور دارد، در معنی مطلق واژه “هر چیز” ، نقشی برای ایفا کردن دارد. حتی رنگدانههای خاکستری و سیاه پراکنده در گوشه و کنار تصویر، با همنشینی یکدیگر به تولد خطوطی هدفمند در ترکیب منجر میشوند و نگاه مخاطب را در مسیر تیره و روشنشان، به بازی میگیرند.
جایی برای انتظار.
عکس فوق نگاهی است عمیق، به ماهیت ابزارگونه و ناگزیر انسان در لابلای چرخه همواره و غیر قابل توقف زمان.
زمان، عنصری است که اگرچه به شکلی مستقیم در این قاب به آن پرداخته نشده است، اما با دلالت صریح چند عنصر دیگر، خود را به عنوان بازیگر نقش اول این قاب، نشان میدهد. قرارگرفتن انسانی مسن، بر روی صندلی در میانه کادر، روبروی پهنه وهم آلودهای که هیچ انتها یا افقی را برای او تصویر نمیکند، تداعی کننده تعابیری از راهی ناآشنا برای پیمودن است. کهنسالی سوژه که با توجه به خمیدگی اندک کمر و سر و وصورت لاغر و استخوانیاش قابل برداشت است، نقشی موثر در تاویل نهایی دارد. آراستگی، ویژگی دیگر این انسان به انتظار نشسته است. و نشستن، به حالتی انتظارگونه در ابتدای مسیری موهوم و نامشخص.
عوامل متعددی در قاب وجود دارد که این اقدام آراسته و شکوهمند را عملی بر پایه منطق و استدلال معرفی کند. کهنسالی، دلیلی بر تجربه و دانش است. نشستن، پشت به مخاطبانی که میتوانند نگاهی دنیایی داشته باشد و بخشی از این کره خاکی و فانی به شمار بیایند، تداعی کننده عبور و خروجی آراسته از بطن آلودگیهای دنیا، به سوی ابدیتی موهوم، ناشناخته و البته دلخواسته است. و آراستگی، توجیه دلخواسته بودن این عبور است، و نیازی است برای حضور در موقعیت مورد انتظاری که در آینده نزدیک، رخ خواهد نمود. این سرنوشت محتوم، که سوژه را مصمم و تسلیم، به انتظار نشانده است، چیزی نمیتواند باشد جز: «مرگ». سرنوشت حتمی انسانهایی که زندگی را تا مرز پیری تجربه کردهاند و انتظاری که به نسبت افزایش عدد روزهای عمر، قریبالوقوعتر مینماید. در دستهای این فرد اما، بازیچهای از کودکی میبینیم. نمادی که در کودکانههای سرشار از رویا، ابزاری بود برای پرواز و رهایی. این بازیچه زیبا و رویاپردازانه ممکن است در نگاه اول عنصری نامرتبط باشد در دستان انسانی کهنسال، اما با توجه فرضیههای روانشناسانهای که “کودکانه” را توضیحی میدانند برای رفتارهای متفاوت انسان در کهنسالی، دگرگونی معنایی و کلید واژه هرمنوتیک عکس، شکل میگیرد. انسان کهنسالی که اینک بعد از گذار عمیق و طولانیاش، به اندازه یک عمر، در روزها و ثانیهها، به کودکی گذشته خود بازگشته است، در عین قاطعیتی که برای مفهوم قریب الوقوع “مرگ” و ناگزیری رخ دادن آن قائل است، در واپسین لحظاتی که مصمم، تسلیم و آماده، خود را برای گام نهادن در این سفر ابدی مهیا میکند، آخرین امیدهای کودکانهاش را در تحقق رویاهای شیرین کودکی به میدان آورده است و با همان صداقت کودکانه، به تسخرهای محتمل آدمیان پشت کرده است و با همان باورهای عمیق و رویاگونه کودکی، به رخ دادن این رویای شیرین دل بسته است. و چه بسا که تصویری که او از عروج خواهد دید، پروازی شیرین و رویایی با اندام کوچک و لطیف کودکانه، و به وسیله همان بادکنک زیبا و براق باشد.
ایجاد لکهای زرد در بخشی است تصویر اقدامی است برای شبیه سازی عکس چاپ شدهای که گویی در گذشت زمان متحمل آسیب شده است. تلاشی بیشتر برای القای حضور زمان و تاثیر آن در اتفاقات رخ داده در قاب. که با توجه به نکاتی که پیشتر ذکر شد، نه تنها اقدامی ضروری نیست بلکه آسیبی است بر محتوای یکدست و تکنیکال عکس. که نظم، تکنیک و تازگی را به عنوان امتیازاتی ارزشمند با خود دارد.
خط، نقطه، نور.
در آثار اخیر اشکر خلاقیت و تکنیک منحصر به فردی در ایجاد انتزاعات کمینه گرا رخ نموده است و آن، استفاده از عناصری پیش پا افتاده در ایجاد این انتزاعات است. کاغذهای مختلف سفید و رنگی معمولی، عناصری هستند که به سادگی و با استفاده از اصل آشنایی زدایی، (که با پذیرفتن فرمهای خاص و استفاده هدفمندانه و هوشمندانه از نور، اغلب موجب ایجاد خطوط و فرمهایی منحنی در تصویر میشوند،) با جایگیری حسابگرانه در ترکیب بندی، خود را در نقش بازیگران قدرتمند قابهای مربع آرش پیدا میکنند. تکنیک تازه و بدیع در ثبت این آثار، به همراه ویرایشی هدفمند و جذاب، چنان موقعیت خود را در کادر تثبیت میکنند که کمتر بینندهای خود را در درک ماهیت ابتدایی ابژه اصلی، موفق مییابد.
نگاه ژرف و تکنیک برجسته این هنرمند جوان شیرازی موجب میشود تا در انتظاری شیرین، آیندهای روشن و سرشار از زیبایی را برای او، و درخشش نگینی تازه و ارزشمند را در مجموعه افتخارات هنر عکاسی ایران، ترسیم کنیم و مشتاقانه به انتظار آن روزهای شیرین وناب بنشینیم.
سفید، از مجموعه: هفت رنگ، عکاس آرش اشکر
بدون عنوان، از مجموعه: نقطه، عکاس: آرش اشکر
بدون عنوان، از مجموعه: نقطه، عکاس: آرش اشکر
پی نوشتها:
ساختار و تاویل متن، بابک احمدی، نشر مرکز
از نشانههای تصویری تا متن، بابک احمدی، نشر مرکز.
نشانه شناسی عکاسی، گوران سونسون، ترجمه مهدی مقیم نژاد. نشر علم.
ترکیب بندی در عکاسی، هارالد مانته، ترجمه پیروز سیار، انتشارات سروش.
درباره نگاه به عکسها، ترجمه محسن بایرام نژاد، نشر حرفه هنرمند.
1 دیدگاه